مهدویت و قرآن

مهدویت و قرآن

همه چیز درباره مهدویت,قرآن,دین اسلام و...
مهدویت و قرآن

مهدویت و قرآن

همه چیز درباره مهدویت,قرآن,دین اسلام و...

پیامک شهادت حضرت رقیه

* * * * * * * * * *
پدر آمد دل شب گوشه ویرانه به خوابم
ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم
گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله
مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله
* * * * * * * * * * 

بقیه در ادامه مطلب

هر چه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم
آن چه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم
تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم
این بلایی است که روز ازل از دوست خریدم

* * * * * * * * * *

هان ای دختر خورشید! تو خرابه‏نشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کرده‏اند. پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمی‏گنجند.

* * * * * * * * * *

دست‏هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی‏ها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمی‏دانم! اما ایمان، هم‏پای تو بزرگ شده بود.

* * * * * * * * * *

ای پدر! شادم که در بر آمدی     
چون نبودت پا تو با سر آمدی
غم مخور، ای گل! گلابت می‌دهم     
از سبوی دیده، آبت می‌دهم
گر چه داغت کرده دل‌خونم، پدر!     
از وفای عمّه ممنونم، پدر!
* * * * * * * * * *

محبتّت خجلم کرده، عمّه! دست بدار    
برای زلف به خون شسته، شانه لازم نیست
به کودکی که چراغ شبش، سر پدر است    
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست

* * * * * * * * * *

سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا!    
دگر مرا ببر از کنج این قفس، بابا!
به جز تو کآمده‌ای، امشبی به دیدارم    
نزد سری به یتیم تو، هیچ ‌کس، بابا!

* * * * * * * * * *

من رقیــــه دخترشیرین زبان شــــــــاه دینم  ***  غنچه ی پژمرده ی بـــــــاغ امیــــرالمومنینم
هردوعالم دردعا،محتاج دست کوچک مــــن  ***  تاابدحاجـــت رواگردنــــدازیک آمینــــــــــــــــم

* * * * * * * * * *

زهرا عذار نیلی نگشود بهر حیدر
من هم به محضر تو صورت نمی گشایم
گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم
دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم

* * * * * * * * * *

* * * * * * * * * *عمه جان باغ ولایت ثمر آورده برایم
عوض میوه نایاب سر آورده برایم
سر باباست که خون جگر آورده برایم
صورت غرقه به خون از سفر آورده برایم
* * * * * * * * * *
گریه نکن! خرابه‏های شام، گهواره توست هزاران فرشته برایت آغوش گشوده‏اند، گریه نکن! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخره‏های تاریخ نوشته خواهد شد* * * * * * * * * *آه ای دوشیزه شب‏های شیون و شعر! از این پس بر آغوش خسته ویرانه‏ها، خوابِ پروانه‏هایی را می‏بینی که بر شاخه‏هایِ نازکِ احساست یخ می‏زنند.* * * * * * * * * *ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان! محکم‏تر بزن این تازیانه‏های پی در پی را که فردا از جای تازیانه‏ها، هزاران بهار جوانه خواهد زد. خرابه‏هایت، آرامگاه ملایکی‏ست که بر دیواره‏های ویرانِ شرم سر می‏کوبند
می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.
* * * * * * * * * *
گرچه سه سال بیشتر ندارد، اما صدسال شکایت از این اندک سال دارد؛ شکایت‏هایی که تاب باز گفتن‏شان را ندارد. بغض‏ها روی هم جمع شده است و به یک‏باره می‏خواهد فوران کند* * * * * * * * * *نبودی طعنه خار بیابان پای ما را زد   ***   زبان کوفه خیلی حرف‏ها را پشت بابا زد
میان راه دستی گوشوار از گوش من چید و   ***   به دور از چشم‏هایت زخم سیلی بر رخ ما زد
* * * * * * * * * *
جرم او را کسی نمی‏دانست  ***  جرم پروانه را نمی‏دانند
آن‏چه مردم شنیده می‏گویند  ***  رسمِ جانانه را، نمی‏دانند
چشم‏ها را گشوده، می‏نالید  ***  در فضای غریبِ ویرانه
مثل شمعی که اشک می‏ریزد  ***  در سکوت حزینِ یک خانه
* * * * * * * * * *
من رقیــــه دخترشیرین زبان شــــــــاه دینم  ***  غنچه ی پژمرده ی بـــــــاغ امیــــرالمومنینم
هردوعالم دردعا،محتاج دست کوچک مــــن  ***  تاابدحاجـــت رواگردنــــدازیک آمینــــــــــــــــم
* * * * * * * * * *
ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم  ***  رو از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم
پژمرد گل روی تو از تابش خورشید   ***  در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم
* * * * * * * * * *
سوختم ز آتش هجر تو پدر تب کردم ***  روز خود را به چه روزی بنگر شب کردم
تازیانه چو عدو بر سر و رویم می‏زد ***  ناامید از همه کس روی به زینب علیهاالسلام کردم

نظرات 2 + ارسال نظر
سیده یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 18:21

در پناه حق موفق و ماجور باشید.
التماس دعا

ممنون

یارمنتقم جمعه 29 آبان 1394 ساعت 23:53 http://www.yaremontaghem.blogfa.com

باسلام اگر مایل به تبادل لینک هستید به وب من هم سر بزنید.با تشکر

تبادل لینک شود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.