ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اینجا شهر کوفه است .من در مسجد کوفه نشسته ام ، مولایم علی در حال نماز است ، من منتظر هستم تا نماز او تمام شود تا نزد او بروم تا از سخنانش بهره مند شوم .
لحظاتی می گذرد نماز تمام می شود ، از جای خود برمی خیزم و به سوی محراب می روم و نزد امام خود می نشینم . سلام میکنم و جواب میشنوم . او با مهربانی به من نگاه می کند و من آرامش را در قلب خود می یابم اکنون او صدایم می کند و من در پاسخ می گویم :
- فدایت شوم مولای من !
- روزی که شیعیان دچار اختلاف شوند تو چه خواهی کرد ؟ روزگاری که هرگروه از گروه دیگر بیزاری بجوید و شیعیان من یکدیگر را دروغگو خطاب کنند
- آیا چنین روزی فرا خواهد رسید ؟ ...